جوان ایرانی | ||
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم اول گفتم یه جزوه رو تموم کنم و بعد بیام بنویسم اما بعدش دیدم نخیر نمیشه یعنی نمیتونم! بگم که امروز یک جزوه کامل هم نخوندم ولی نصف چرا!! خب همین هم بد نیست.مگه نه؟ امروز خیلی عادی تر از روز های دیگه بود خیلی.. از صبح منتظر یه خبر بودم ، اونم چه خبری! خبر قبولی در امتحان رانندگی و بعلههه این دفعه فیزیک شیمیدان جوان امتحان رانندگی رو قبول شد و خودش و مارو خوشحال کرد(کم لطفی اگر نگم بار دوم بود امتحان میداد آخه به شما بزرگوار ها هیچ اعتمادی نیست ممکنه فکر کنید برای بار دهم داره امتحان میده! بزرگوار بچه ما زرنگه چی فکر کردی؟!) البته باید این نکته رو اضافه کنم شیرینیش روجمعه میدن یعنی دو روز دیگه!(الانا که ساعت از 12 بگذره میشه یک روز دیگه:))) البته اگر شیرینیش کباب بود جای هیچکس رو خالی نمیکنم، تا خودم هستم نوبت به کس دیگه ای نمی رسه که:) ) امروز مثل روزای دیگه روز خواب بود یعنی صبح تا نزدیک ظهر خواب بودم، عصر تا دو ساعت خوابیدم....بیش از نصف عمرم تو خواب گذشته ولی خب نه آدم میشم نه درس میگیرم به همین سوی چراغ! همین جا بهتره روز نوشت رو تموم کنم اصلا حرفم نمیاد یعنی روزنوشتم نمیاد آخه از چی بگم از کارای نکرده؟ از راه های نرفته؟ از حرفای نگفته؟ یا نه از حرفای شنیده؟ عزیز جان من در حالت سکون محض ام! سکونی درد آور،سکونی رنج آور... ان شاالله یک روزی هم میرسه که منم بگم بلاخره به اهدافم رسیدم،بلاخره اونی شدم که میخواستم... خداروچه دیدی؟ نمیدونم این حجم از تلاش نکردن از کجا میاد؟ بیخیال باید حرف از امید زد، حرف از خواستن، از شدن... ارادتمند شما و خودم وخدام 8/09/97 00:08 [ پنج شنبه 97/9/8 ] [ 12:12 صبح ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
|
||
[ |